نگاهي به زندگي احمدبن اسحاق اشعري
بزرگ قميان
چکيده:
احمدبن اسحاق اشعري، بزرگ قميان در قرن دوم و سوم هجري و از اصحاب خاصّ امام حسن عسکري (عليهالسلام) بوده است. او وکيل چند تن از ائمه متأخر (عليهمالسلام) بوده و شخصيّت اجتماعي و علمي بزرگي داشته است.اين مقاله، با بهرهگيري از دو دانش رجال و تاريخ، سيمايي را با فاصله بيش از هزار سال از اين محدّث جليلالقدر ترسيم کرده است. شخصيّت علمي او را با بررسي استادان، شاگردان و آثار و احاديثش و مکانت اجتماعي او را از طريق ارتباطات متعددش با امامان (عليهمالسلام) به کاوش و نمايش نهادهايم.
هويت و تبار
ابوعلي، احمدبن اسحاق بن عبدالله بن سعدبن مالک بن أحوص اشعري قمي، از شخصيّتهاي بزرگ شيعي مذهب در اواخر سدهي دوم و اوايل سدهي سوم هجري است. (1) او، از معدود افرادي است که در روزگار چهار امام متأخر شيعه زيست و با همهي آنان ارتباط داشت و مورد وثوق و تأييد همهي آنها قرار گرفت.احمد، از طايفهي بزرگ اشعريان قم است. طايفهاي که از بانيان قم در دورهي تمدن اسلامي هستند و حوزهي علمي قم را در قرنهاي دوم، سوم و چهارم، پديد آورده و رونق بخشيدند.
پدر احمد بن اسحاق و برادرش، ابوالحسن عليبن اسحاق، هر دو از زمرهي راويان موثق هستند. (2) پدر، از راويان و اصحاب امام صادق و امام کاظم (عليهالسلام) است و برادر، در دورهي امام رضا (عليهالسلام) و امام جواد (عليهالسلام) است. برادر، تأليفي نيز داشته که احمدبن خالد برقي، آن را روايت کرده است. (3)
احمدبن اسحاق، پسري نيز به نام علي داشته که در اسناد برخي روايات، نام او آمده و ميتوان او را در شمار راويان شيعي به حساب آورد. (4)
برخي عموزادگان و ديگر خويشان احمدبن اسحاق نيز، در زمرهي راويان و محدثان بزرگ شيعه هستند که نام و شرح حال آنان، در کتابهاي رجال و تراجم آمده است. (5)
شخصيت اجتماعي
احمدبن اسحاق، چنان مشهور بوده است که نجّاشي در ضمن شرح حال پدرش مينويسد:«و ابنه احمدبن اسحاق، مشهور» (6). يعني به جاي آن که در تعريف پسر، از سابقهي پدر کمک گيرد، در معرفي پدر، به شهرت پسر ارجاع ميدهد و اين، جاي استبعاد و انکار ندارد؛ زيرا احمد بن اسحاق به تصريح رجالشناسان متقدّم شيعه، وکيل چند تن از ائمه (عليهمالسلام) و واسطهي ارتباطي ايشان با شيعيان بوده است.
همچنين نجاشي و شرح حال نگاران ديگر، مانند شيخ طوسي و محمّدبن عمرکشّي، اوصاف بلندي را در بيان جايگاه او آوردهاند که هر يک به تنهايي، ميتواند او را از بزرگان قوم قلمداد کند، مانند «شيخ القميين» (7)، «وافد القميين» (8)، «کبير القدر» (9)، «خاصّهي أبي محمّد» (10) و... که توصيف نخست بر آن دلالت دارد که او بزرگ حوزهي قم است و تعبير دوم، به معناي داشتن سمت نمايندگي از سوي قميان، در درگاه ائمه معصومين (عليهمالسلام) است.
احمدبن اسحاق، جايگاه و منزلتي بزرگ داشته و از خواصّ اصحاب امام حسن عسکري (أبو محمّد) (عليهالسلام) بوده است. مقامي که تنها، تعداد اندکي از راويان بزرگ بدان نائل آمدهاند. در کنار همهي اين منزلتها، او وکيل امام حسن عسکري (عليهالسلام) هم بوده است و امام مهدي (عجلالله تعالي فرجه الشريف) نيز اين وکالت را ابقاء و استمرار بخشيده و تا آخر عمر پربرکتش، او را در اين جايگاه نگاه داشته است. متون تاريخي متعددي حکايت از اين وکالت دارد. (11)
در متون کهن و از رهگذر تأييد ائمه از وکلا و ثقات خويش، با متنهايي روبه رو ميشويم که اطمينان ائمه (عليهمالسلام) را به احمدبن اسحاق به روشني نشان ميدهد. کشّي، در اختيار معرفة الرجال و نيز شيخ طوسي در «الغيبه»، از أبومحمّد رازي آوردهاند که وي و احمدبن أبي عبدالله برقي، در محلّه عسکر [سامرا] با هم بودهاند که پيکي از سوي امام (عليهالسلام) (12) ميرسد و ميگويد: احمدبن اسحاق أشعري و ابراهيم بن محمّد همداني و احمد بن حمزة بن يسع، همگي ثقه هستند. (13)
همچنين امامان (عليهمالسلام)، مراقب اوضاع و احوال احمدبن اسحاق بوده و نيازهاي او را با کمترين درخواست و به بهترين شکل برطرف ميکردهاند. کشّي در «اختيار معرفة الرجال» و ابنشهرآشوب در «المناقب»، گزارشهاي جداگانهاي آوردهاند که هر چند به دو موضوع جدا از هم اشاره دارد، اما در اين نکته مشترکند که امام حسن عسکري (عليهالسلام)، به نمايندگان ديگر خود فرمان و يا اجازه داده است که نيازهاي مالي احمدبن اسحاق را برطرف سازند و يا مالي در اختيارشان نهند تا بدهيهاي خود را بپردازد، و حتي در گزارش کشّي، جملهاي از امام وجود دارد که با وجود آن که احمدبن اسحاق تقاضاي وام کرده و قصد داشته که آن را پس از بازگشت از حج بپردازد، اما امام اين مال را نوعي صله براي او دانسته و حتي افزوده است که پس از بازگشت، باز هم هديهاي ديگر به او خواهد داد. (14)
با يک نگرش تحليلي به اين گزارش، امانتداري و رعايت احتياط در اموال مردم را نيز از سوي احمدبن اسحاق درمييابيم. او به مقتضاي وکالت و ارتباط با امام، به طور مسلم توان بهرهگيري از اموال عمومي، همچون وقف و حتي داراييهاي خصوصي امام را داشته و حتي برايش ممکن بوده است که با يک درخواست ساده از مردم قم، هزينهي سفر حج را که چندان هم زياد نيست، به دست آورد، اما چشم بر همهي اينها ميبندد و درخواست خود را تنها براي امام ميفرستد، و طبعاً با جواب مثبت اين نمونههاي جود و سخاوت روبرو ميشود. (15)
گفتني است، نبايد تصور کرد که ائمه (عليهمالسلام) فقط نيازهاي مالي او را برطرف کردهاند. يک گزارش تاريخي از کليني، نشان ميدهد که ائمه (عليهمالسلام) حتي براي رفع ديگر نيازهاي احمدبن اسحاق و حتي خويشان او، با کرامت تمام و به کار بردن ولايت تکويني خويش، او را از مشکل بد خوابيدن و پسر عمويش را از بيماري برص رهانيدهاند. (16)
احمدبن اسحاق، اين جايگاه و منزلت و به ويژه مقام وکالت را، با شايستگي تمام در دوران امامت امام مهدي (عجلالله تعالي فرجهالشريف) نيز حفظ نموده و حتي آن هنگام که به دليل سالمندي و کهولت، تقاضاي بازنشستگي ميکند، امام زمان (عليهالسلام) به گونهاي بسيار محترمانه به او ميفهماند که نيازي به اين درخواست نيست و چند صباحي بيشتر تا پايان عمر پربرکتش نمانده است. گزارش تفصيلي اين موضوع را در کتاب دلائلالامامة، نوشتهي محمّدبن جرير طبري شيعي، يافتهايم، و گزارشهاي مشابه و يا مختصر را ميتوانيم در کتابهاي ديگر بخوانيم. (17) ابنجرير طبري چنين آورده است:
و کان أحمدبن إسحاق القمّي الأشعري شيخالصدوق، وکيل أبي محمّد (عليهالسلام)، فلمّا مضي أبومحمّد (عليهالسلام) إلي کرامة الله (عزوجل)، أقام علي وکالته مع مولانا صاحب الزمان صلوات الله عليه، تخرج إليه توقيعاته، و يحمل إليه الأموال من سائر النواحي التي فيها موالي مولانا، فتسلمها، إلي أن استأذن في المصير إلي قمّ، فخرج الإذن بالمضيّ و ذکر أنّه لا يبلغ إلي قمّ، و أنّه يمرض و يموت في الطريق، فمرض بحلوان و مات و دُفن بها رحمة الله؛ (18)
و احمدبن اسحاق اشعري قمي، بزرگ، راستين و وکيل امام حسن عسکري (عليهالسلام) بود و چون امام عسکري (عليهالسلام) به سوي کرامت الهي رفت، بر وکالت امام زمان (عجلالله تعالي فرجهالشريف) ماند، و توقيعهاي امام به سوي او بيرون ميآمد و اموال را از نواحي گوناگوني که دوستداران امام در آن جاها بودند، براي احمدبن اسحاق ميآوردند و او، آنها را به امام تسليم ميکرد، تا آن که اجازه خواست به قم بازگردد و اجازه صادر شد، امّا امام فرمود که به قم نميرسد و در ميانهي راه بيمار ميشود و جان ميسپرد. احمد در حلوان بيمار گشت و همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد.
اگرچه در اين گزارش، درخواست احمدبن اسحاق براي بازگشت به قم به صورت اجمالي مطرح شده است، امّا گزارش خطيبي در کتابش، الهداية الکبري که مربوط به شخص ديگري به نام أبوالحسن عليبن الحسن يماني، پيک جعفربن ابراهيم است، در ذيل خود، مطلبي دارد که علت درخواست احمدبن اسحاق را توضيح ميدهد. أبوالحسن عليبن حسن، پس از توقف سه روزه، به زيارت امام زمان نائل ميشود و شاهد ورود نامهي احمدبن اسحاق است. او ميگويد: احمد، در اين نامه دو درخواست داشته است که يکي اجابت ميشود، اما دربارهي درخواست دوم، امام به او چنين پاسخ ميدهد:
إذا وافيت قمّ کتبنا إليک فيما سألت.
و کانت الحاجة أنّه کتب يستعفي من العمل، فإنّه قد شاخ و لا يتهيّأ له القيام به، فمات بحلوان؛ (19)
چون به قم رسيدي، آنچه را خواستهاي، برايت مينويسم.
و احمد در نوشتهاش چنين خواسته بود که چون پير شده و توانايي انجام وظيفه ندارد، استعفايش را بپذيرد، اما در حلوان درگذشت. (20)
گفتني است احمدبن اسحاق، در عرصهي خدمات اجتماعي، اثر مهم و ماندگاري نيز داردو آن، بناي مسجد مشهور امام حسن عسکري (عليهالسلام) در قم است. اين مسجد که به امر امام حسن عسکري (عليهالسلام) بنا شده است، هماکنون آبادتر از گذشته برپاست و اخيراً در حال تجديد بناي کلي آن هستند. اين مسجد، در چند صد متري حرم حضرت معصومه (عليها السلام) و در کنارهي رودخانه قم قرار دارد، و محل نماز جمعه و اعتکاف بوده است.
شخصيت علمي
بررسي جايگاه علمي فردي مانند احمدبن اسحاق که از راويان و محدثان نسبتاً پر روايت (با بيش از 130 حديث) به شمار ميآيد، نيازمند توجه به استادان و مشايخ او، شاگردان و ناقلان حديث از وي، و نيز کتابها و تأليفات اوست. همچنين کاوش در مضمون روايات پردامنه و احاديث منقول در موضوعات متنوع فقهي، کلامي، تفسيري و اخلاقي او، ميتواند سيماي عالمانهي او را دقيقتر نشان دهد، تا ابعاد کوششهاي علمي وي را دريابيم. خوشبختانه جناب آقاي عبدي، بسياري از اين روايتها را در کتاب خود درباره احمدبن اسحاق آورده است. (21)احمدبن اسحاق، در حوزهي قم باليده و در حوزهي عراق نيز حضور پيدا کرده است. او نزد استادان متعددي حديث خوانده و سپس آنچه را فراگرفته، به شاگردان خود منتقل کرده است. ما ابتدا نگاهي به استادان احمدبن اسحاق ميکنيم و سپس به بررسي مختصر شاگردان و کتابهاي وي ميپردازيم.
استادان
يک نگاه ساده به اسناد دهها روايت بر جاي مانده از احمدبن اسحاق، به سهولت نشان ميدهد که او نزد سه امام بزرگ شيعه، يعني امام جواد (عليهالسلام)، امام هادي (عليهالسلام) و امام حسن عسکري (عليهالسلام) شاگردي کرده و پاسخ سؤالهاي خود را از ايشان دريافت مينموده است. اين مسئله، به وسيلهي علم طبقات و رجال نيز تأييد ميشود و برقي و شيخطوسي در کتابهاي رجال خود، وي را از اصحاب اين سه امام برشمردهاند.گفتني است شيخ طوسي، احمدبن اسحاق را در ميان کساني که از امام هادي (عليهالسلام) روايت کردهاند، نياورده، امّا در فهرست خود، نام کتاب او، يعني مسائل الرجال از امام هادي را ذکر کرده است و در کتابهاي روايي خود مانند تهذيب الأحکام (22) روايت او را از امام هادي (عليهالسلام) گزارش کرده است و گزارشهاي ديگر محدثان، مانند کليني در کافي (23) و صدوق در التوحيد (24)، جاي ترديد نمينهد که او از آغاز امامت امام هادي (عليه السلام) و حتي بيش از آن، در درگاه پدر بزرگوارش، امام جواد (عليهالسلام) جاي ترديد نمينهد که او از آغاز امامت امام هادي (عليهالسلام) و حتي پيش از آن، در درگاه پدر بزرگوارش، امام جواد (عليهالسلام)، حضور داشته است و حتي واسطهي حل مشکلات قميان و طرح آنها به پيشگاه امام هادي بوده است. (25)
به جز امامان بزرگوار (عليهمالسلام)، احمدبن اسحاق، از بزرگاني مانند أبوهاشم جعفري (26)، هاشمالحناط (27)، عبداللهبن ميمون (28)، زکريا بن محمّد (29) و نيز زکريابن آدم (30) و حسن بن عباس بن حريش، (31) از الفهرست طوسي (32) حديث نقل کرده است. اين همه، از راويان شناخته شده و برخي از آنها از بزرگان شيعه به شمار ميآيند، اما نقل روايت احمدبن اسحاق از آنان چندان پرشمار نيست. دو استاد اصلي او را ميتوان بکربن محمّدبن عبدالرحمان ازدي و سعدان بن مسلم دانست.
تعداد روايتهايي که احمدبن اسحاق از هر يک از اين دو استاد بزرگ دارد، به تنهايي بيش از تعداد رواياتي است که از مشايخ ديگر خود نقل کرده است. اين دو راوي شيعي، در قرن دوم هجري ميزيسته و هر دو، صاحب تأليف و کتاب حديثي بودهاند. نجّاشي، فهرست نگار متقدم شيعي، اين دو تن را از معمّرين راويان و از اصحاب امام صادق و امام کاظم (عليه السلام) دانسته است. به تصريح همو، بکربن محمّد، از ثقات و وجوه طائفه شيعه بوده و سعدان بن مسلم هم، بنا به تصريح مؤلف کامل الزيارات، قائد [عصاکش] أبوبصير، راوي بزرگ و صحابي نابيناي امام صادق (عليهالسلام) بوده است. کثرت روايات احمدبن اسحاق از اين دو تن، چنان است که ميتوان گفت، احمد، کتابهاي حديثي هر يک از آنان را نقل کرده است. دليل اين ادّعا، سخني است که نجّاشي در شرح حال «بکربن محمّد» آورده است. نجّاشي به روش معمول در کتابش، طريق خود را به آثار شخصيت مورد معرفي خود، ذکر ميکند و در اين مورد نيز، يکي از طريقهاي خود را به بکربن محمّد چنين آورده است:
أخبرناه محمّدبن علي، قال: حدّثنا أحمدبن محمّدبن يحيي، قال: حدّثنا عبدالله بن جعفر الحِمَيري، قال: حدّثنا أحمدبن إسحاق، عن بکربن محمّد بکتابه؛
اين طريق به روشني نشان ميدهد که احمدبن اسحاق، کتاب استادش، بکربن محمّد، را براي عبدالله بن جعفر حميري، مؤلّف کتاب پرارزش قرب الاسناد روايت کرده است. امري که دربارهي سعدان بن مسلم نيز بسي محتمل است، هر چند دربارهي او تصريحي اين چنين نداريم.
اين نگاه گذرا به استادان احمدبن اسحاق و به ويژه نقل و قرائت کتابهاي حديثي، نشان ميدهد که احمدبن اسحاق، حداقل در يک برههي زماني از عمر خود، زندگي علمي داشته است و اگر حاصل اين تلاشها بيشتر به صورت نقل حديث نمود کرده و کمتر کتابهايي مانند ديگر راويان از خود بر جاي نهاده، معلول دو امر است: کمي صدور روايت در عهد ائمه متأخر (عليهمالسلام) و مسئوليتهاي اجتماعي احمدبن اسحاق؛ زيرا در عصر ائمه متأخر (عليهمالسلام) که بيشتر دوران آن به محاصره و حبس و غيبت سپري شد، تعداد روايتهاي صادر شده از امامان معصوم شيعه، در مقايسه با راويان امام باقر (عليهالسلام) و امام صادق (عليه السلام) که عصر آزادي ائمه و شکوفايي و رونق حديث است اندک بوده و بيشترينهي کار اين بزرگان، به تصحيح و پالايش احاديث و جداسازي سره از ناسره آنچه از پدران و اجداد بزرگوارشان به جاي مانده، سپري شده است. فعاليتي که پيشتر، آن را در مقالهي عرضهي حديث نمايانده و نمونههايش را برشمرديم.
از سوي ديگر، شخصيت اجتماعي احمدبن اسحاق و وکالت او، وظايفي را بر عهدهي او مينهاده است که برطبق عرف جامعه، بخشي از اوقات او را از کارهاي علمي منصرف و به کارهاي اجتماعي معطوف ميداشته است که به گوشهاي از آن، در بخش مربوط به شخصيت اجتماعي وي اشاره شد.
شاگردان
محور و عرصهي ديگري که ميتواند فعاليت علمي يک دانشمند را برنمايد، تربيت شاگردان و تداومبخشي به حلقهي نقل و انتقال دانش است. احمدبن اسحاق در اين زمينه نيز کوشيده است. او بيش از ده شاگرد اصلي و شناخته شده دارد که به تنهايي نشان دهندهي عظمت علمي اوست.شاگردي کساني مانند أبوعلي، احمدبن ادريس أشعري، مؤلف عالي مقام کتاب بزرگ النوادر، عبدالله بن جعفر حميري، مؤلف مشهور کتاب گرانسنگ قربالاسناد سعدبن عبدالله اشعري، صاحب کتابهاي متعدد و پربرگ به تنهايي ميتواند بزرگي احمدبن اسحاق را نشان دهد. هر کدام از اين سه تن محدّث و مؤلف کتابهاي بزرگ حديثياند و از زمرهي استادان مشهور حوزهي پررونق قم به شمار ميروند و اين، به آساني ثابت ميکند که احمدبن اسحاق در يکي از بهترين و ژرفترين حوزههاي حديثي شيعه، يعني قم، حلقهي درسي فعال و بارور داشته و صاحب کرسي استادي بوده است. افزون بر اين سه شاگرد بزرگ، ما ميتوانيم نام شاگردان ديگر احمدبن اسحاق را از طريق مراجعه به اسناد و طرق روايات چنين فهرست کنيم:
-ابوسعيد مراغي.
-ابوعلي احمدبن إدريس أشعري.
- احمدبن محمّدبن عيسي أشعري.
- احمدبن علي بن ابراهيم.
- حسينبن محمّدبن عامر.
- حسينبن محمّد أشعري.
- سعدبن عبدالله أشعري با بيش از 36 تأليف (33).
- عبدالله بن عامر أشعري.
- ابراهيمبن هاشم.
- عليبن ابراهيم بن هاشم.
- عليبن احمد زراري.
- عليبن سليمان زراري.
- عليبن الحسن.
-محمّدبن جعفر بن بطّه، فرد اخير، بيشترين روات را از احمدبن اسحاق نقل کرده و از اساتيد کليني نيز هست.
-محمّدبن حسن بن فروخ صفّار، مؤلّف بصائر الدرجات.
-محمّدبن يحيي که از بزرگان قم و استاد کليني است.
کتابها و احاديث
فهرست نگاران متقدم شيعه، مانند نجاشي و شيخ طوسي، چند کتاب را به احمدبن اسحاق نسبت دادهاند که برخي از آنها، چنين نام دارد: علل الصلاة، علل الصوم، مسائل الرجال لأبي الحسن الثالث.امّا با توجه به برخي قرينهها، ميتوان دو کتاب علل الصلاة و علل الصوم را يک کتاب دانست و يک عنوان را تصحيف عنوان ديگر دانست؛ زيرا هر يک از دو فهرست نگار مشهور شيعه، يعني شيخ طوسي و نجّاشي، در فهرستهاي خود فقط يکي از اين دو را نام برده، ولي به يک شکل، آن را توصيف کرده و گفتهاند: «کتاب بزرگي است».
همچنين طريق وصول هر دو کتاب از يک نفر، يعني سعدبن عبدالله آغاز ميشود. به احتمالي نه چندان دور از واقع، گزارش شيخ طوسي، يعني علل الصلاة، درستتر از گزارش نجاشي مينمايد؛ زيرا تعداد روايات منقول از احمدبن اسحاق در فصل سوم از کتابهاي کافي و تهذيبالاحکام بسيار اندک است، اما همين دو کتاب، بيش از ده حديث از احمدبن اسحاق در ابواب مربوط به صلاة نقل کردهاند.
دربارهي کتاب مسائل الرجال هم بايد اشارهاي کوتاه به اين گونه کتابها داشته باشيم.
کتابهايي با اين نام، گردآورندهي پرسشهاي راويان و عالمان پراکنده در شهرها، از امام معصوم (عليه السلام) زمان خويش بوده است. به طور معمول، گردآورندهي اين سؤالها، خود، از زمرهي عالمان و راويان و رسانندهي سؤالها به امام و ارتباط دهندهي شيعيان با ايشان بوده، و اين مسئله دربارهي شخصيت مورد بحث ما نيز صدق ميکند. او، هم به صورت شفاهي پرسشهايي را از امام (عليهالسلام) ميپرسيده و پاسخ ميگرفته، و هم مسئول ايصال نامههاي مشتمل بر استفتائات شرعي به امام و دريافت پاسخ کتبي و ارجاع آنها به پيروان و شيعيان بوده است.
يک سند تاريخي در اين ميان، گزارشي است که صدوق به نقل از محمّدبن عبدالجبار ميآورد. او ميگويد که يکي از اصحاب ما نامهاي نوشت و به وسيلهي احمدبن اسحاق به امام هادي (عليهالسلام) رساند. او در اين نامه دربارهي پرداخت زکات به برادران [دينياش] سؤال کرده، امام پاسخ او را داده است.
گزارش ديگر، نشان از آن دارد که احمدبن اسحاق، خود، به طور مستقيم به نامهنگاري پرداخته و سؤالي را که از وي پرسيدهاند و يا خود داشته، در نامه نوشته و براي امام (عليهالسلام) فرستاده است.
کليني در کافي، روايتي را از احمدبن ادريس نقل ميکند که مکاتبهي احمدبن اسحاق و پرسش او را از امام هادي (عليهالسلام)، دربارهي امکان ديدن خدا نقل ميکند. از پرسش احمدبن اسحاق چنين فهميده ميشود که او خود معتقد به امکان ديدن نيست، بلکه اين سؤال را براي حلّ اختلاف و دو دستگي مردم در اين زمينه و اتمام حجّت فرستاده است.
کليني، گزارش ديگري نيز در اين زمينه آورده است. اين گزارش که در کتاب الحجّة است، مکاتبهي احمدبن اسحاق را با امام حسن عسکري (عليهالسلام) نشان ميدهد. ما چند سطر آغازين اين گزارش را ميآوريم، تا دقت و احتياطکاري راويان پيشين و به ويژه محدّثان قم را در مکاتبات، به صورت محسوستري درک ميکنيم.
محمّدبن يحيي، عن أحمدبن إسحاق، قال: دخلت علي أبي محمّد (عليهالسلام) فسألته أن يکتب لأنظر إلي خطّه فأعرفه إذا ورد، فقال: نعم، ثمّ قال: يا أحمد، إن الخطّ سيختلف عليک من بين القلم الغليظ إلي القلم الدقيق، فلا تشکّنّ؛
احمدبن اسحاق ميگويد: بر امام حسن عسکري (عليهالسلام) درآمدم و از او خواستم که بنويسد و من به خطّ او بنگرم تا چون نوشتهاي رسيد، آن را بشناسم. امام هم پذيرفت و سپس گفت: اي احمد، خط، به دليل نازک و کلفت بودن قلم، تفاوتهايي مييابد که نبايد تو را به ترديد بيفکند.
بقيهي گزارش نشان ميدهد که امام، متني را به دقت و به دست مبارک خويش، با قلم نگاشته و سپس قلم را به نشانهي تبرک و به درخواست باطني و ابراز نشدهي احمدبن اسحاق، به او هديه کرده است.
در همين گزارش، وجههي ديگري از فعاليت احمدبن اسحاق رخ نموده است و آن، عرضهي حديث بر امام است. احمدبن اسحاق، با تسلّط به احاديث متعدد نقل شده از ائمهي پيشين، دربارهي چگونگي قرار گرفتن بدن هنگام خواب، آنها را بر امام حسن عسکري (عليهالسلام) عرضه ميکند و جوياي صحّت و درستي آنها ميگردد، تا وضعيت خود را با آنها بسنجد.
در پايان اين بخش، تذکر اين نکته لازم است که احاديث احمدبن اسحاق به هيچروي منحصر به يک موضوع و يک رشتهي خاصّ علمي نيست و او، در بسياري از علوم مختلف، مانند کلام، فقه و اخلاق، سؤال پرسيده و يا حديث نقل کرده است و اين، نشان از گستردگي دانش او دارد.
تنوع معنايي احاديث احمد بن اسحاق، حتي به موضوع دعا و زيارات نيز دامن ميکشد و يک مراجعهي ابتدايي و ساده به احاديث منقول او در کتابهاي اصلي حديث شيعه، مانند کافي، اين ادعا را ثابت ميکند؛ هر چند فزوني نسبي احاديث فقهي وي را نميتوان انکار نمود.
تاريخگذاري احمدبن اسحاق اشعري
هر چند در گذشته، تاريخ تولّد و وفات به صورت دقيق امروزين مورد توجه نبوده است و همهي شرححالنويسان، خود را موظّف نميديدهاند که اين تاريخها را به صورت خاص در شرح حال بزرگان درج کنند، اما در علم رجال و فنّ طبقات، راههايي وجود دارد که ميتوان با به کارگيري آنها، دورهي زندگي يک راوي و محدّث را به صورت تقريبي معيّن کرد. اين طريقه، براساس طبقهبندي راويان و در نظر گرفتن حلقههايي از سلسلهي استادان و شاگردان که هر کدام، يک بازهي زماني حدود سي تا سي و پنج سال را پوشش ميدهد، به صورت اجمالي به ما امکان اين ادعا را ميدهد که بگوييم احمدبن اسحاق، از دهههاي آخر قرن دوم تا ربع سوم قرن سوم هجري ميزيسته است؛ زيرا استادان مشهور او، از بزرگان نيمهي دوم قرن دوم هجري و شاگردان او، از راويان نيمهي دوم قرن سوم هجري هستند. گفتني است اين طريقه، براساس عمر متعارف گذشتهي انسانها، يعني يک دورهي هشتاد ساله که حدود نيمي از آن به بازدهي و تدريس و آموزش ديگران سپري ميشود، طراحي گشته و اشخاصي که عمري بسيار کوتاه داشته و يا جزو معمّرين بوده، از اين قاعده استثناء ميشوند. از اين رو، کتابهاي انساب و رجال، به صورت معمول به اين استثناها اشارهاي دارند و چون هيچ کتابي، احمدبن اسحاق را جزو معمّرين نشمرده است، ميتوان با سود جستن از همين قاعده، دوره او را تخمين زد.تطبيق اين قاعده، بر احمدبن اسحاق نيز امکانپذير است؛ زيرا سه شاگرد مشهور او را ميشناسيم که سالهاي وفات آنها در کتابهاي رجالشناسي، مکتوب است. نخستين آنها، محمّدبن صفار فروخ قمي است که محدّثي مشهور و مؤلّف کتاب بصائر الدرجات است. او به تصريح نجاشي، در سال 290 هجري درگذشته است.
شاگرد دوم، سعدبن عبدالله اشعري است که او نيز محدثي مشهور و صاحب دهها کتاب بوده و براساس آنچه نجاشي گزارش ميدهد، سال 299 يا 301 هجري قمري درگذشته است.
شاگرد سوم، أبوعلي احمدبن ادريس اشعري است که وي نيز از بزرگان و محدثان قم بوده و سال فوت او نيز، مضبوط است. او، در سال 306 هجري قمري از دنيا رفته است. حال اگر بر اساس اين تاريخها، يک حلقهي 35 ساله به عقب بازگرديم، به همان دهههاي آغازين نيمهي دوم قرن سوم هجري ميرسيم.
مؤيد اين سخن، شاگردي کساني نزد احمدبن اسحاق است که از زمرهي استادان کليني هستند، مانند محمّدبن يحيي العطار و عليبن ابراهيم بن هاشم؛ زيرا ميدانيم که کليني در سال 329 يا 328 درگذشته است و چون کليني با احمدبن اسحاق دو حلقه فاصله دارد، حدود هفتاد سال به عقب بازگشته و به حدود سالهاي 260 ميرسيم و اين، نتيجهي قبلي را استوارتر ميسازد.
دنبالهي اين قاعده، در به دست آوردن دورهي استادان و مشايخ احمدبن اسحاق، پي گرفته ميشود. در بخش استادان، به اين موضوع اشاره شده که احمدبن اسحاق، دو استاد اصلي و بزرگ داشته است، يعني بکربن محمّد ازدي و سعدان بن مسلم که هر دو، در روزگار امام صادق (عليهالسلام) و امام کاظم (عليهالسلام) ميزيستهاند و چون امام کاظم (عليهالسلام) در سال 183 رحلت کرده است، پس اين دو، بايد در دهههاي مياني قرن دوم به بعد صاحب کرسي استادي بوده باشند. از سوي ديگر، احمدبن اسحاق براي تحمل و قرائت حديث نزد اين دو، بايد حدود دو دهه از عمرش را پشت سرگذاشته و اين بدان معناست که وي بايد در ربع سوم از نيمهي دوم قرن دوم هجري به دنيا آمده باشد؛ زيرا براساس علم طبقات، احمدبن اسحاق بايد از راويان امام رضا (عليهالسلام) حديث نقل کند و به اصطلاح از امام صادق (عليهالسلام) و امام کاظم (عليهالسلام) و راويان بزرگي که اين دو امام را درک کردهاند، دو طبقه متأخر است اما تصريح نجاشي به معمّر بودن اين دو استاد بزرگ را داريم و گذشت که معمرين استثناي قاعده هستند و ميتوانند دو طبقه را پوشش دهند، ميتوانيم احمدبن اسحاق را از شاگردان آخر عمر اين دو تن بدانيم، يعني همان ربع آخر قرن دوم هجري، و چون بايد احمدبن اسحاق در اين دوره، حدود بيست ساله باشد، پس تولدش در ربع سوم قرار ميگيرد.
براين اساس، استاد ديگر احمد بن اسحاق، يعني عبدالله بن ميمون که او نيز از اصحاب امام صادق (عليهالسلام) است، بايد معمر بوده باشد و يا ميان او احمدبن اسحاق در تنها سند به دست آمده، واسطهاي بوده که حذف شده است. اين مسئله، با اندکي تفاوت، دربارهي زکريابن محمّد نيز صادق است.
بقيهي اساتيد احمدبن اسحاق، مانند زکريا بن آدم و حسنبنعلي بن حريش و داوود بن قاسم جعفري، همگي از اصحاب امام رضا (عليهالسلام) و يا حتي امام جواد (عليهالسلام) به شمار ميروند و همان يک طبقه را فاصله دارند و از اينرو، تأييد کنندهي نتيجهي قبلي هستند؛ زيرا وفات امام رضا (عليهالسلام) سال 203 هجري است و امام جواد (عليهالسلام) نيز در سال 220 هجري رحلت کرده و بر اين اساس، راويان و اصحاب اين دو امام بزرگ، در دهههاي آغازين قرن سوم ميزيسته و شاگردان آنان مانند احمدبن اسحاق اشعري، تا دهههاي مياني قرن سوم و پس از آن زنده بودهاند.
ميتوان قرينههاي ديگري نيز براي اثبات اين ادّعا ارائه داد که در پي ميآيد.
قرينهي نخست
رجالشناسان شيعه، همگي اتفاق دارند که احمدبن اسحاق از اصحاب امام جواد (عليهالسلام) بوده است. تاريخ نيز ميگويد که امام جواد (عليهالسلام) پس از شهادت پدرش امام رضا (عليهالسلام) در سال 203 و مرگ مأمون، از خراسان، به مدينه بازگشت. اما معتصم، جانشين مأمون، پس از آن که به بغداد آمد، امام را به آنجا احضار کرد و در همانجا هم به شهادت رساند.مجموعه دو نکته، نشان ميدهد که احمدبن اسحاق در دهههاي آغازين قرن سوم، سالهاي خردسالي را پشت سرنهاده و توانسته است از معهد و محلّ تولد خود، قم، مهاجرت کند و در طلب حديث و علم صحيح، فرسنگها راه بپيمايد و در عراق و در جوار درگاه امام جواد (عليهالسلام) که در سالهاي 203 تا 220 هجري قمري سکّان امامت شيعه را عهدهدار بوده، بزيد و از خرمن علم او توشه برگيرد، و چون اين امر به طور معمول براي اشخاصي اتفاق ميافتد که حداقل چند دهه از عمر خود را پشت سر نهاده، ميتوانيم به سادگي نتيجه بگيريم که وي دردهههاي آغازين قرن سوم در سنّ تحمّل و شنيدن روايت بوده است و اين امر به صورت متعارف، تولد او را در دهههاي پاياني قرن دوم محتمل مينمايد.
گزارش رجالشناسان شيعه از زاويهاي ديگر، دههي آخر عمر احمدبن اسحاق را مينماياند،
احمدبن اسحاق، به تصريح سه رجالشناس بزرگ پيشين، از اصحاب امام حسن عسکري و بلکه از اصحاب و ياران ويژهي حضرتش است و از سوي ديگر، ميدانيم که امام حسن عسگري (عليهالسلام) از سال 253 تا 260 هجري قمري، عهدهدار امر خطير امامت بوده است. اين دو آگاهي، در کنار هم، به ما نشان ميدهد احمدبن اسحاق در سالهاي 250 تا 260، يعني دههي آغازين نيمهي دوم قرن سوم هجري، در سنين کمال به سر ميبرد و تا بدانجا پيش رفته است که جزو خواصّ اصحاب امام زمان خويش، به شمار ميآيد. امري که با اسنادي تاريخي و مکرّر تأييد و تأکيد ميشود و به بخشي از آنها در ضمن مقاله، اشارههايي شده است. مطلب قابل ارائه در اينجا، چگونگي توصيف رجال شناسان از اوست.
نجاشي و طوسي، هر دو، او را «وافد القميين» ، يعني نمايندهي قميان ميدانند و گزارشهاي تاريخي نشان ميدهد که هديهها، وجوهات، نامهها و سؤالهاي اهل قم، از طريق او به امام حسن عسکري (عليهالسلام) ميرسيده است و افزون بر اين ها، وي، وکالت امام را عهدهدار بوده است، همهي اينها، نشان از آن دارد که احمدبن اسحاق در روزگار امامت امام حسن عسکري، جزو بزرگان حوزهي قم بوده است، به ويژه اگر تعبير ديگر شيخ طوسي را در نظر آوريم و آن را ناظر به همين دوره بدانيم. شيخ طوسي، احمدبن اسحاق را «شيخ القميين» نيز خوانده است، تعبيري که در زبان و فرهنگ عرب، براي اشخاص مسنّ به کار ميرود و در زبان محدّثان نيز، به استادي باتجربه اطلاق ميشود که شاگرداني متعدد و گاه بزرگ دارد.
قرينهي دوم
شيخ طوسي، بيرون آمدن توقيعي را به سوي أبومحمّدرازي و احمدبن أبي عبدالله گزارش ميدهد که در مدح و توثيق صريح احمدبن اسحاق، به همراه ابراهيم بن محمّد همداني و احمدبن حمزهي بن يسع است. در متن گزارش، به صراحت از امام زمان نام برده نشده است و توقيع را به «الرجل» نسبت ميدهد که نام تقيهاي و پوششي است و بنا به آنچه در گزارشهاي مشابه آن آمده، ميتواند عنواني براي امام حسن عسکري (عليهالسلام) [م 260] باشد که در پادگان نظامي سامرا تحتنظر بوده است، اما اگر هم امام حسن (عليهالسلام) منظور نباشد، اين گزارش، به دليل حضور احمدبن أبي عبدالله در آن که همان برقي، مؤلف کتاب محاسن است، ميتواند ادعاي ما را تأييد کند؛ زيرا برقي به تصريح نجاشي، در سال 274 يا 280 هجري قمري درگذشته است و چنين واقعهاي، بايد قبل از اين سالها اتفاق افتاده باشد که به معناي حضور احمدبن اسحاق در دهههاي آغازين نيمهي دوم قرن سوم هجري است.قرينهي سوم
اين قرينه، هر چند که به قوّت دو قرينهي قبلي نيست، اما فايدهي مهم آن، آشنايي با گوشهاي از ابعاد شخصيتي اين راوي بزرگ است و آن مسئله، ارتباط ويژه با امام مهدي (عجلاللهتعالي فرجهالشريف) ميباشد. مسئلهاي که اصل آن، اختلافي است و نياز به اثبات دارد، اما اگر توانستيم آن را اثبات کنيم، آنگاه به سهولت نشان ميدهد که احمدبن اسحاق، در سالهاي آغازين غيبت صغرا، يعني سالهاي 260 به بعد حضور داشته و مدعاي ما دربارهي دورهي عمر او را تأييد و اثبات ميکند که او از اواخر قرن دوم تا دهههاي آغازين نيمهي دوم قرن سوم ميزيسته است.ما حداقل سه گزارش تاريخي داريم که اين حضور را نشان ميدهد. گزارش نخست از کتاب کافي و مربوط به نائب اول امام زمان (عليهالسلام)، يعني عثمانبن سعيد عمري است. در اين گزارش، کليني به واسطهي دو تن از اساتيد خود، از عبداللهبن جعفر حميري نقل ميکند که وي و عمري و احمدبن اسحاق در مجلسي گرد ميآيند و او به اشارهي احمدبن اسحاق از عمري ميپرسد که آيا او جانشين ابومحمّد، امام حسن عسکري (عليهالسلام) را ديده است يا نه؟ و عمري سوگند ياد ميکند و پاسخ ميدهد که او را ديده است و سپس براي آن که نشان دهد که اين جانشين چندان هم کودک و خردسال نيست، دستش را به حالت خاصي در ميآورد و ميگويد، گردن مبارک امام اين گونه است که شارحان کافي، آن را کنايه از بزرگي نسبي امام زمان (عليهالسلام) دانستهاند و چون عبدالله حميري از نام مبارک حضرتش ميپرسد، عمري از پاسخ استنکاف مينمايد و دليل آن را اين ميداند که چون امام حسن (عليهالسلام) درگذشته و فرزندي [به حسب ظاهر] بر جاي ننهاده و ميراثش به ناحق به کسان ديگر رسيده، اگر نام امام زمان گفته و مشهور شود، در طلبش بر آيند و اين، مسئلهساز است.
گزارش دوم کليني نيز به همين دوره و مسئله رساندن مال وصيت شده براي ناحيهي [امام معصوم (عليهالسلام)] است. در اين گزارش ميخوانيم که حسنبن نضر و أبوصدام و گروهي از وکيلان امام حسن عسکري (عليهالسلام)، پس از درگذشت ايشان، در پي جستجو از جانشين امام روان ميشوند و حسنبن نضر به بغداد ميآيد و برخي از وکيلان، اموال در دست خود را براي او ميآورند. از جملهي اين وکيلان، احمدبن اسحاق است که همهي آنچه را با خود داشته، ميآورد و چون حسن بن نضر شگفتزده و در انديشه ميشود، رقعهاي از سوي امام زمان (عليهالسلام) ميرسد و به او فرمان ميدهد که چگونه و از چه طريقي و چه هنگام اموال را به او برساند.
گزارش سوم، به ماجراي بازگشت احمدبن اسحاق از عراق به ايران گره خورده است که در بخش ديگر از مقاله، بدان اشاره شده و جاي تکرار ندارد. در اين گزارش، آمده است احمدبن اسحاق در نامهاي به امام زمان (عليهالسلام) خواسته تا به دليل شيخوخيت و عدم آمادگي، استعفاي او را از شغل سنگين وکالت بپذيرد. اين درخواست و علت آن به راحتي، مدعاي ما را ثابت ميکند که احمدبن اسحاق در سالهاي آغازين غيبت صغرا، در سالهاي پايان عمر خويش بوده است.
گفتني است اين سه گزارش، به وسيلهي دو تصريح از رجالشناسان متقدم، تأييد ميشود. کشّي و شيخ طوسي، هر دو تصريح نمودهاند که احمدبن اسحاق پس از وفات امام حسن عسکري (عليهالسلام) نيز حيات داشته، و حتي شيخ طوسي در الفهرست بيان کرده که احمدبن اسحاق، تشرّف حضوري به خدمت امام نيز داشته و توفيق ملاقات حضرتش را يافته است. شيخ صدوق نيز در کتاب کمالالدين، نام وي را در شمار کساني که امام زمان (عليهالسلام) را رؤيت کردهاند، آورده است.
اشکال محتمل در اين جا، متوجه استدلال به تصريحهاي مربوط به رؤيت و تشرّف آن است. بدينگونه که رؤيت احمدبن اسحاق را در دورهي کودکي امام زمان (عليهالسلام) و براساس گزارشي بدانيم که خود، آن را براي سعدبن عبدالله اشعري بيان داشته است و سپس او، آن را براي عليبن عبدالله وراق بازگو کرده و سپس به شيخ صدوق رسيده است.
پاسخ ما اين است که اولاً اين اشکال به گزارش کشّي وارد نيست و او صريحاً گفته است:
أحمدبن إسحاق بن سعد القمّي، عاش بعد و فاة أبي محمّد (عليهالسلام)؛
احمدبن اسحاق، پس از درگذشت امام حسن عسکري (عليهالسلام) نيز زيست.
و ثانياً چون امام عصر (عجلاللهتعالي فرجهالشريف) در سال 256 به دنيا آمده است، کودکي حضرتش، در دو دهه آغازين نيمهي دوم قرن سوم هجري قرار ميگيرد و به مدعاي ما خللي وارد نميآيد.
پينوشتها:
1.ر.ک: فهرست أسماء مصنّفي، نجاشي، ص 91، ش 225، الفهرست، طوسي، ص 70، ص 78، قاموس الرجال، تستري، ج 1، ص 393، ش 291؛ تستري احتمالات ديگري در نسب اجداد احمدبن اسحاق ابراز کرده است.
2.ر.ک: فهرست نجاشي، ص 72، ش 174 و ص 279، الفهرست، ص 55، ش 55 و ص 158، ش 397.
3.فهرست نجاشي، ص 280، ش 739.
4.کافي، ج 5، ص 152، ح 17.
5.ر.ک: فهرست نجاشي و ديگر کتب رجال ذيل عنوانهاي اسحاق بن آدم، احمدبن ادريس و احمدبن محمّد بن عيسي، احمدبن عبدالله بن عيسي بن الحسن و ...
6.فهرست نجاشي، ص 73، ش 174.
7.ر.ک: الفهرست، ص 70، ش 78؛ فهرست نجاشي، ص 91، ش 225.
8. همان.
9. همان.
10. همان.
11.ر.ک: کتاب سازمان وکالت، ؟؟؟.
12.در متن گزارش کلمه «الرجل» است که به احتمال فراوان منظور از او، امام حسن عسکري (عليهالسلام) ميباشد، زيرا همين تعبيراز سوي ابو محمّد رازي دربارهي امام حسن عسکري (عليهالسلام) در گزارشهاي مشابه به کار رفته است. کشي، ش 1008 تا 1010.
13. غيبت، طوسي، ص 417، ح 395، اختيار معرفة الرجال، ص 600، ش 1053.
14.اختيار معرفة الرجال، ص 599، ش 1051.
15.براي آگاهي از اختيار و تسلط او بر اموال، ر.ک: کافي، ج 7، ص 10، ح 7 و 1، 4، 517.
16.کافي، ج 1، ص 514، ح 27؛ دلائل الإمامة، طبري، ص 420، ش 383.
17. ر.ک: الهداية الکبري، خصيبي، ص 372.
18.دلائل الإمامة، ص 503 و ر.ک: مدينة المعاجز، ج 8، ص 97.
19.الهداية الکبري، حسين بن حمدان خصيبي، ص 372.
20.حلوان نام مشترک چندين شهر و روستا در ايران و عراق است. مقصود در اينجا شهر سرپل ذهاب در ميانه راه کرمانشاه به قصر شيرين است. مرقد احمدبن اسحاق در مجاورت اين شهر، زيارتگاه بسياري از راهيان کربلا است.
21.ر.ک: ستاره سرپل ذهاب، انتشارات فقه، 1385، بيجا.
22. تهذيبالأحکام، ج 9، ص 192، ح 772.
23.الکافي، ج 1، ص 97.
24.التوحيد، صدوق، ص 109.
25.ر.ک: دلائل الامامه، طبري، ص 419، ح 383؛ معجم رجال الحديث، خويي، ج 2، ص 47، شمارهي 433.
26.الکافي، ج 1، ص 328، ح 2.
27.کتاب من لا يحضره الفقيه، مشيخه، ج 4، ص 1، ح 944.
28.همان، ج 2، ص 4، ح 214.
29.تهذيب الاحکام، ج 9، ص 3، ح 221.
30.کتاب من لايحضره الفقيه، مشيخه، ج 4، ص 4، ح 74.
31.بصائر الدرجات، ص 152، ح 6، و ص 300، ح 15.
32.الفهرست، طوسي، ص 105، شمارهي 891.
33. ر.ک: کمالالدين و تمام النعمه، ج 2، ص 454.
مسعودي، عبدالهادي؛ (1391)، در پرتو حديث، قم: سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ دوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}